محل تبلیغات شما



میخندم گرگ ها زوزه میکشند صدایشان همه جا را پر کرده و خنده های من از نعره های انها بلند تر است میخندم انقدر که همه ی شهر باور کنند که دیوانه شده ام دیوانه ام دیوانه هیچ ترسی از رسوا شدن ندارد درد هایم را حس می کنم و میخندم هیچ چیز برایم مهم نیست من خودم را کشته ام احساسم را کشته ام باید که اعدامم کنند ترسی از اعدام ندارم من قاتل زندگی خودم شدم میخواهم که قاتل زندگی ام به سزایش برسد:)
گول خنده هایم را مخور سال هاست که در خفا می گریم سال هاست بدون حرف در دل تنهایی فرو می روم عادت دارم به اشک های نهان به خنده های بلند به نعره کشیدن در دست های بی پناه خود به روان پریشانم به بی پناه بودنم به تنها بودنم دیگر نبود هیچ کس در کنارم اهمیت ندارد دیگر حرف های بغض شده برایم درد ندارد دیگر اشک هایم بر صورتم روان نیست حتی چشمه ی اشکم هم خشکیده است و حتی خنده هایم از ته دل نیست تنها درد هایم را نشان نمیدهد و بس:) #the_special_addressed
یک روز حسرت می‌شود برایت دیدن دختری که هزاران بار به پایت سوخت دختری که تمام شب‌هایش را به یادت می‌بارید و باران چشمانش قلب بی دفاعش را آتش می‌زد آتشی از جنس عشق شعله‌اش فرا می‌گرفت تمام وجودش را و نفسی برایش باقی نمی‌گذاشت همان دختری که آنروزها رهایش کردی همانی که دوستت داشت و دوستش نداشتی. و او از عذاب نبودن تو نابود شد وقتی که می‌توانستی تنها دلیل آرامشش باشی بشوی دلیلی برای نفسی که می‌کشد قلبی که با آرامش بتپد‌ و عشقی که شعله‌اش گرمای وجودت باشد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها